دوربین هایی خنجری
جاسوسانی از جنس فرهنگ
وقتی انسان ها به اسم علم و تحقیق و پیشرفت نابود می شوند.
یکی از مشخصههای فرهنگی دوران جنگ سرد بین اردوگاه سرمایهداری و اردوگاه سوسیالیستی از پایان جنگ دوم جهانی تا 1991 و فروپاشی اتحاد شوروی، رمانها و فیلمهای ژانر جاسوسی بود که بسیاری از شخصیتهای داستانی این آثار تبدیل به بخشی از فرهنگ عامه غربیها تبدیل شدند. یکی از تاثیرات این فیلمها و رمانها، شکل دادن به تصویر «جاسوس» در ذهنیت عمومی مردم دنیا بود: فردی به شدت خونسرد، بیعاطفه و صورتسنگی، فرز و چابک، دست به هفت تیر که مثل سوپرمن خلاف جهت اتوبان رانندگی میکند و از پشت بامی به پشت بام دیگر می جهد... د. و البته آن بارانی و کلاه شاپوی معروف و سیگاری که مثل دودکش کنج لب دود می کند.
این تصویر ناخودآگاه در ذهنیت عمومی همهی خوانندگان و بینندگان این آثار تهنشین شده و وقتی صحبت «جاسوس» میشود، همین تصویر هالیوودی به ذهن میآید. از این رو، وقتی چهره معصوم یک «معلم» خبرنگاری، جثهی ریز و ساده فلان «دانشجو» یا چهره لاغر و رنگ پریده یک «دانشمند» محترم حوزه پزشکی هستهای را به عنوان جاسوس (آن هم جاسوسی زبردست و سطح بالا) در اخبار میبینند، نمیتوانند آن را با تصویر تهنشین شدهای که امثال یان فیلمینگ، گراهام گرین و فردریک فورسایت (از مهمترین جاسوسینویسان قرن بیستم) از «جاسوس» در ناخودآگاه آنها نقش زده است، تطبیق دهند.
این در حالی است که همان تصویر جنگسردی از جاسوسی و جاسوس هم چندان با واقعیت ماجرا تطبیق نداشت. در همان دوران و حتی در دوران جنگ جهانی اول و دوم، بودند بازیکنان معروف بیسبال، هنرپیشهها، آهنگسازان، فلان آشپز معروف، فلان شعبدهباز مشهور، نویسنده معروف کتابهای کودک و نوجوان و امثال اینها، که جاسوس یا همکار سرویسهای اطلاعاتی غربی (به ویژه انگلستان) از کار درآمدند.
اما جاسوسی در قامت «سیّاح»، «میسیونر مذهبی»، «پژوهشگر» و «استاد دانشگاه» در همین کشور ما، قدمتی دستکم 120 ساله دارد. ادوارد گرانویل براون، کسی که به عنوان «ایرانشناس» برجسته بریتانیایی از او یاد میشود، در دوره قاجار نقش مهمی در تحولات داخلی ایران داشت و یکی از عوامل اصلی برجسته شدن فرقه جعلی و انحرافی بابیت و بهاییت شد. این فرد که متاسفانه خیابانی رو به روی درب غربی دانشگاه تهران در خیابان 16 آذر به نام اوست، یک جاسوس کارکشتهی بریتانیایی بود.
خانم «آن لمبتون»، دیگر «ایرانشناس» مشهور، جاسوس دولت بریتانیا بود که گزارشهایی از نقشآفرینی او در کودتای 28 مرداد وجود دارد.
«ریچارد نلسون فرای»، دیگر «ایرانشناس» آمریکایی، که چند سال پیش بر سر دفن جنازه او در کنار زایندهرود جنجال به پا شد، جاسوس کارکشته سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا (سیا) بود.
برنارد لوییس یهودی انگلیسی، یکی از معروفترین شرقشناسان و اسلامشناسان جهان که به همراه آن لمبتون سفرهایی به ایران داشت، نه تنها همکار سرویسهای جاسوسی بود، که یکی از استراتژیستهای اصلی سازمانهای جاسوسی غربی در دوران پساجنگسرد محسوب میشد. بسیاری از کارشناسان امنیتی، برنارد لوییس را مرشد معنوی نومحافظهکاران وحشی آمریکایی چون جرج بوش و جان بولتون و دیک چینی می دانند.
اما وقتی ملتهای شرقی را اینچنین از «تاریخ» و «فرهنگ» دور میکنند که تیراژ کتاب به 200 و 300 می رسد و اساتید و دانشجویان(به عنوان اقشار سابقا فرهیخته) به جای تلاش برای ایجاد آگاهی و معرفت نسبت به هویت و تاریخ، سرگرم دعواهای پوچ توئیتری و جنحالهای مبتذل اینستاگرامی می شوند و بازوهای تبلیغاتی نظام سلطه که رسما و صراحتا برای پروپاگاندای سیاسی علیه ایران شکل گرفتهاند(همچون بی بی سی فارسی و سعودی اینترنشنال) تبدیل به منابع معرفتی و تحلیلی می گردند، آنگاه تعجببرانگیز و بلکه حیرتآور می شود که اعقاب و اخلاف لمبتون، فرای و برنارد لوئییس، در قالب دانشجو، مربی خبرنگاری، جهانگرد، فعال محیط زیست و...وارد کشوری شوند که تمام ظرفیت جاسوسی و اطلاعاتی نظام سلطه در بیش از 40 سال گذشته روی آن متمرکز بوده تا از بیخ و بن آن را تجزیه و ویران سازد.
منبع : مشرق نیوز بیشتر بخوانید